کد مطلب:150353 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

جایگاه مدرسه ی حسینی
مدرسه ی حسینی عنوانی است برای رویكردی تربیتی به بزرگترین حماسه ی انسانی؛ حماسه ای فراتاریخی و فراجغرافیایی برای دمیدن روح حقیقت انسانی در همگان، و راه نمودن مردمان به سوی تعالی.

مدرسه ی حسینی مدرسه ی آراستن سپاهیان عقل است و رویارویی با سپاهیان جهل؛ [1] و حسین (ع) سالار سپاهیان عقل است:

نور در برابر ظلمت

بصیرت در برابر حماقت

معرفت در برابر جهالت

عزت در برابر ذلت

محبت در برابر عداوت

فضیلت در برابر رذیلت

خدمت در برابر خیانت

حریت در برابر رقیت

هدایت در برابر ضلالت

سعادت در برابر شقاوت

مدرسه ی حسینی عرصه ای است برای انتخاب خود در صورت سپاهیان عقل و مبارزه با سپاهیان جهل. گاندی، رهبر بزرگ هند گفته است: «من مبارزه را از شهیدان عاشورا آموختم.» [2] .


راهی كه حسین (ع) در تعریف زندگی نشان داد، راه حریت و عزت است و پرچمی كه برافراشت، فرا راه همه ی آزادیخواهان و عزت جویان تا قیام قیامت است.



امامی كافتاب خافقین [3] است

امام، از ماه تا ماهی، حسین است



بسی خون كرده اند اهل ملامت

ولی این خون نخسبد تا قیامت



هر آن خونی كه بر روی زمانه ست

برفت از چشم و این خون جاودانه است



چو ذاتش آفتاب جاودان بود

ز خون او شفق باقی از آن بود



چو آن خورشید دین شد ناپدیدار

در آن خون چرخ می گردد چو پرگار [4] .



حسین (ع) با برافراشتن پرچم حماسه ی كربلا و عاشورا، مدرسه ای را بنیان گذاشت كه مردمان در آن به نیكوترین و والاترین تربیت (تربیت نبوی و تربیت علوی) دست یابند، چنانكه خود هنگام حركت از مدینه به سوی مكه در آغاز نهضت خویش در وصیتنامه اش نوشت:

«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنكر، و اسیر بسیره جدی محمد، و سیره ابی علی بن ابی طالب.» [5] .

من می خواهم به خوبیها سفارش و از زشتیها جلوگیری كنم، و به سیره ی جدم محمد (ص) و سیره ی پدرم علی بن ابی طالب (ع) رفتار كنم.

مدرسه ی حسینی، مدرسه ی احیای اسلام نبوی و اسلام علوی است؛ مدرسه ای كه اسلام حقیقی در آن جلوه دارد و تربیت شدگانش بینا و دانا، و كریم و عزیز، و آزاد از دنیا و مطیع خدا، و اهل شجاعت و استقامتند، چنانكه بزرگ مربی این مدرسه، حسین (ع) جلوه ی تام این ویژگیهاست. آن هنگام كه حر بن یزید ریاحی راه را بر او و كاروانش بست و آن حضرت را از مرگ بیم داد، حسین (ع) خطاب به او سخنی فرمود كه بیانگر فرهنگ مدرسه ی حسینی است:

«لیس شانی شان من یخاف الموت، ما اهون الموت علی سبیل نیل العز و احیاء الحق. لیس الموت فی سبیل العز الا حیاه خالده، و لیست الحیاه مع الذل الا الموت الذی لا حیاه معه. افبالموت تخوفنی؟ هیهات، طاش سهمك، و خاب ظنك! لست


اخاف الموت؛ ان نفسی لاكبر من ذلك و همتی لاعلی من ان احمل الضیم خوفا من الموت، و هل تقدرون علی اكثر من قتلی؟ مرحبا بالقتل فی سبیل الله؛ ولكنهم لا تقدرون علی هدم مجدی و محو عزی و شرفی، فاذا لا ابالی بالقتل.» [6] .

شان من شان كسی نیست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق سبك و راحت است. مرگ در راه عزت، جز زندگی جاوید نیست و زندگی با ذلت جز مرگی فاقد حیات نیست. آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ تیرت به خطا رفته است و گمانت تباه است! من كسی نیستم كه از مرگ بهراسم. منش من بزرگتر از این است و همت من عالی تر از آنكه از ترس مرگ زیر بار ستم روم. و آیا شما بر بیش از كشتن من توانایی دارید؟ آفرین و درود به كشته شدن در راه خدا، در حالی كه شما قادر به نابودی عظمت من و محو عزت و شرافت من نیستید! پس در این صورت باكی از كشته شدن ندارم!

حسین با بنیان گذاشتن چنین مدرسه ای اسلام را زنده كرد. مدرسه ی حسینی برخاسته از مدرسه ی تربیتی پیامبر اكرم (ص) و امیرمؤمنان (ع) بود؛ مدرسه ای كه به انحراف و اضمحلال رفته بود و حسین (ع) آن را بتمامه بر پا كرد و پرچمی برافراشت كه همیشه ی تاریخ در اهتزاز باشد. گویا سخن مشهور پیامبر اكرم (ص) بیانگر همین حقیقت بوده، چنانكه فرموده است:

«حسین منی و انا من حسین.» [7] .

حسین از من است و من از حسینم.

قاضی عیاض، عالم بزرگ اهل سنت، درگذشته به سال 544 هجری، در ذیل این حدیث مبارك بصراحت می گوید كه گویا رسول خدا (ص) به نور وحی آنچه را میان حسین و آن قوم واقع شدنی بود می دانست و تعمدا نام حسین را برد و اعلام نمود كه او و حسین از نظر وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه، چون شخص واحدند؛ و رسول خدا (ص) به منظور تاكید بر این پیوند و یگانگی فرمود: «احب الله من احب حسینا» [8] (هر كه حسین را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است)، زیرا محبت حسین، محبت رسول خدا و محبت رسول خدا محبت خدا است. [9] .

این یگانگی هم از حیث محبت و حرمت تعرض و محاربه است و هم گویای آنچه به


دست حسین (ع) بر پا شد. این سخن كه «من از حسینم» یعنی بقای دین و آیین من به وسیله ی حسین است و مدرسه ی من با او احیا می شود و می ماند، زیرا اگر كربلا و عاشورا بر پا نمی شد و مدرسه ی حسینی شكل نمی گرفت، چنان اسلام وارونه می گردید كه هیچ از آن نمی ماند. امام خمینی در این باره فرموده است:

«در صدر اسلام پس از رحلت پیغمبر ختمی (مرتبت) پایه گذار عدالت و آزادی، می رفت كه با كجروی های بنی امیه، اسلام در حلقوم ستمكاران فرورود و عدالت در زیر پای تبهكاران نابود شود كه سیدالشهدا علیه السلام نهضت عظیم عاشورا را بر پا نمود و با فداكاری و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنی امیه را محكوم (نمود) و پایه های آن را فروریخت.» [10] .

«خطری كه معاویه و یزید بر اسلام داشتند این نبود كه غصب خلافت كردند، این یك خطر كمتر از آن بود. خطری كه اینها داشتند این بود كه اسلام را به صورت سلطنت می خواستند دربیاورند، می خواستند معنویت را به صورت طاغوت درآورند، به اسم اینكه ما خلیفه ی رسول الله هستیم اسلام را منقلب كنند به یك رژیم طاغوتی. این مهم بود... اینها اصل اسلام را می خواستند وارونه بكنند.» [11] .

«انا من حسین كه روایت شده است كه پیغمبر فرموده است، این معنایش، معنا این است كه حسین مال من است و من هم از او زنده می شوم.» [12] .

پس از پیامبر اكرم (ص) در پی تحولاتی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دگرگونیهای اساسی شكل گرفت و این دگرگونیها در حكومت معاویه به نقطه ی اوج رسید: بیعت اجباری، بر هم خوردن مساوات اجتماعی و شكل گیری نظام طبقاتی منسوخ شدن عدالت، حاكم شدن جاهلیت در لباس اسلام، بسته شدن باب آزادی، تبدیل بیت المال مسلمانان به خزانه ی شخصی زمامداران، متداول شدن دستگیری، زندانی كردن، شكنجه، كشتار و گاه قتل عام، مصادره ی اموال بدون مجوز شرعی، شكنجه و آزار به خاطر گرویدن به مذهبی خاص یا داشتن طرز تفكری مخصوص، تبدیل خلافت به سلطنت و پیدایش نظام استبدادی موروثی. [13] .

این گونه بود كه حسین (ع) به پا خاست و با خون خود این ننگها را از دامن اسلام و مسلمانی شست و مدرسه ی حسینی را بنیان گذاشت.




چون خلافت رشته از قرآن گسیخت

حریت را زهر اندر كام ریخت



خاست آن سر جلوه ی خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم



بر زمین كربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه ها كارید و رفت



تا قیامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ایجاد كرد



بهر حق در خاك و خون گردیده است

پس بنای لا اله گردیده است



مدعایش سلطنت بودی اگر

خود نكردی با چنین سامان سفر



دشمنان چون ریگ صحرا لا تعد

دوستان او به یزدان [14] هم عدد



سر ابراهیم و اسماعیل بود

یعنی آن اجمال را تفصیل بود



عزم او چون كوهساران استوار

پایدار و تندسیر و كامكار



تیغ بهر عزت دین است و بس

مقصد او حفظ آیین است و بس



ما سوالله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونی سرش افكنده نیست



خون او تفسیر این اسرار كرد

ملت خوابیده را بیدار كرد



تیغ لا چون از میان بیرون كشید

از رگ ارباب باطل خون كشید



نقش الا الله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت



رمز قرآن از حسین آموختیم

زآتش او شعله ها اندوختیم



شوكت شام و فر بغداد رفت

سطوت غرناطه هم از یاد رفت



تار ما از زخمه اش لرزان هنوز

تازه از تكبیر او ایمان هنوز [15] .



حسین (ع) دیده ها را بر اسلامی گشود كه ارمغانش آزادی، بینانی، ارجمندی، برابری، برادری، دادگری، آسودگی و بندگی است و زندگی حقیقی با این امور معنا می یابد. حسین (ع) همگان را به تلاش و مبارزه برای دستیابی به حقیقت زندگی فراخوانده است. آن حضرت در مسیر نهضت خود به سوی كوفه، پس از رویارویی با سپاه حر بن یزید ریاحی كه مانع حركت آن حضرت به سوی كوفه بودند، در منزل «بیضه» [16] خطاب به آنان و یاران خود و كوفیان، [17] و همه ی مردمان خطبه ای ایراد كرد و چنین فرمود:

«ایها الناس، ان رسول الله- صلی الله علیه و سلم- قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم


و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، كان حقا علی الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفی ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا احق من غیر. قد اتنی كتبكم و قدمت علی رسلكم ببیعتكم، انكم لا تسلمونی و لا تخذلونی، فان تمتم علی بیعتكم تصیبوا رشدكم؛ فانا الحسین بن علی، و ابن فاطمه بنت رسول الله- صلی الله علیه و سلم- نفسی مع انفسكم، و اهلی مع اهلیكم، فلكم فی اسوه. و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم، و خلعتم بیعتی من اعناقكم، فلعمری ما هی لكم بنكر، لقد فعلتموها بابی و اخی و ابن عمی مسلم، و المغرور من اغتر بكم، فحظكم اخطاتم، و نصیبكم ضیعتم، و من نكث فانما ینكث علی نفسه، و سیغنی الله عنكم، و السلام علیكم و رحمه الله و بركاته.» [18] .

مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هر كس حاكم ستمگری را مشاهده كند كه حرامهای خدا را حلال می سازد، عهد و پیمان الهی را زیر پا می گذارد، با سنت و قانون پیامبر مخالفت می ورزد، با بندگان خدا با دشمنی و از سر گناه رفتار می نماید، ولی در برابر چنین حاكمی با زبان و عمل نشورد و قیام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در یك جایگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشید كه اینان (امویان) پیروی از شیطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترویج نموده و حدود الهی را تعطیل كرده اند، و اموال عمومی را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شایسته ترین كسی هستم كه این وضع را تغییر دهم. نامه های شما را دریافت كرده ام و سفیران شما بیعتتان را به من رسانده اند كه پیمان بسته اید كه مرا در برابر دشمن تنها نگذارید و دست از یاری من بر ندارید. پس اگر بر پیمان خود وفادار بمانید و استوار باشید به هدایت و سعادت دست یابید، زیرا من حسین فرزند فاطمه دختر پیامبر و فرزند علی هستم، من با شمایم و خاندانم با خاندان شماست، و من (در حیات و ممات) سرمشق و الگوی شمایم. و اگر چنین نكنید و پیمان بشكنید و بیعتی كه با من بسته اید از گردن خویش بردارید، به


جان خودم سوگند كه این كار از شما شگفتی ندارد، زیرا پیشتر این كار را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم كرده اید. پس فریب خورده كسی است كه به شما دل بندد و به پیمانتان اعتماد نماید. شما مردمانی هستید كه در یافتن خواسته ی خود به اشتباه رفته اید و بهره ی حقیقی خود را تباه نموده اید؛ و هر كه پیمان شكنی كند، بی گمان به زیان خود عمل نماید؛ و خداوند مرا از شما بی نیاز سازد، و سلام و رحمت و بركات الهی بر شما باد.

بدین ترتیب حسین (ع) همگان را به مدرسه ی تربیتی خود كه مدرسه ی یافتن زندگی حقیقی است فرامی خواند. پیام كربلا و عاشورا، پیام حریت، بصیرت، عبودیت، عدالت و عزت است و اگر این اهداف مدرسه ی حسینی فراموش شود، فلسفه ی عزاداری و به تبع آن راه حسین (ع) فراموش می شود. امام خمینی (ره) درباره فلسفه ی عزاداری بر امام حسین (ع) كه وسیله ی راه بردن به مدرسه ی حسینی است می فرماید:

«شما انگیزه ی این گریه و این اجتماع در مجالس روضه را خیال نكنید كه فقط این است كه ما گریه كنیم برای سیدالشهدا؛ نه سیدالشهدا احتیاج به این گریه ها دارد و نه این گریه ها خودش فی نفسه یك كاری از آن می آید... جنبه ی سیاسی این مجالس بالاتر از همه ی جنبه های دیگری است كه هست... مساله، مساله ی گریه و تباكی نیست، مساله، مساله ی سیاسی است كه ائمه ما با همان دید الهی كه داشتند، می خواستند كه این ملتها را با هم بسیج كنند و یكپارچه از راههای مختلف، تا آسیب پذیر نباشند.» [19] .

«مجلس عزا نه برای این است كه گریه بكنند برای سیدالشهدا و اجر ببرند- البته این هم هست- و دیگران را اجر اخروی نصیب كند، بلكه مهم، آن جنبه ی سیاسی است كه ائمه ی ما در صدر اسلام نقشه اش را كشیده اند كه تا آخر باشد، و آن، این اجتماع تحت یك بیرق، اجتماع تحت یك ایده، و هیچ چیز نمی تواند این كار را به مقداری كه عزای حضرت سیدالشهدا در او تاثیر دارد، تاثیر بكند.» [20] .

«اسلام را تا حالایی كه شما می بینید اینجا نشسته ایم، سیدالشهدا زنده نگه داشته است. سیدالشهدا- سلام الله علیه- تمام این چیز خودشان را، همه ی جوانان خودش را، همه ی مال و منال، هر چه بود، هر چه داشت، مال و منال كه نداشت، هر چه داشت، جوان داشت، اصحاب داشت، در راه خدا داد و برای تقویت اسلام، مخالفت با ظلم؛ قیام كرد، مخالفت با امپراطوری


آن روز كه از امپراطوریهای اینجا زیادتر بود، قیام كرد در مقابل او با یك عده ی قلیل و با این عده ی قلیل در عین حالی كه شهید شد، غلبه كرد بر این دستگاه ظلم و شكست داد آنها را.

ما كه دنبال او هستیم و مجالس عزا از آن رفت به امر حضرت صادق- سلام الله علیه- و به سفارش ائمه ی هدی- علیهم السلام- ما به پا می كنیم این مجالس عزا را، ما همان مساله را داریم می گوییم، مقابل ظلم است، مقابل ظلم ستمكاران...

گریه كردن بر شهید، نگه داشتن، زنده نگه داشتن نهضت است.» [21] .

مدرسه ی حسینی این گونه زیستن را می آموزد؛ و اگر اهداف تربیتی این مدرسه دریافت نشود یا از آن غفلت شود، انسان در جبهه ی مقابل حسین (ع) و نهضت او قرار می گیرد یا از مدرسه ی حسینی بكلی دور می شود. نقل كرده اند روزی كه روسهای تزاری مرحوم ثقه الاسلام [22] را در تبریز به جرم آزادیخواهی به دار می زدند، روز عاشورایی بود و تبریزیان در عزای حسین (ع) و خاندان و یاران او عزادار بودند و مردمان از مرد و زن و كوچك و بزرگ در تكایا و چهارسوقها به ذكر مصیبت كربلا، ناله و نوحه می كردند و به سر و سینه می زدند. درست در گرماگرم این سوگواری و عزاداری، روسها نیز طناب دار را به گردن ثقه الاسلام انداخته بودند و مجاهدت آزادیخواهانه ی آن رادمرد وطن پرست را بدین گونه كیفر می دادند. ساعتی قبل از این جنایت چند تن از آزادیخواهان تصمیم گرفتند كه مردم را به محل دار آویختن ثقه الاسلام سوق دهند و با تحریك احساسات آنان، وی را نجات بخشند. از این رو به یكی از تكایای شهر رفتند كه مملو از جمعیت قمه زن بود. آزادیخواهان با سر دسته ی قمه زنها تماس می گیرند و به او می گویند كه شما این همه شجاعت و فداكاری و گذشت دارید و حاضرید كه سر خود را در راه حضرت سیدالشهدا به تیغ قمه بسپارید، خبر دارید كه در این ظهر عاشورا جمعی بیگانه ی ستمگر ثقه الاسلام را به در می آویزند و جان به جرم آزادیخواهی و عدالت طلبی می گیرند. شما لااقل ده دوازده هزار نفرید در حالی كه تفنگداران روسی مامور اعدام ثقه الاسلام از دویست نفر تجاوز نمی كنند؛ بیایید غیرت كنید و كاری حسینی نمایید و این آزادمرد را نجات دهید. مطمئن باشید روح ابی عبدالله و یاران او از این مردانگی شما صد چندان شادتر و خشنودتر خواهد شد، زیرا می بینند ارادت شما به آن بزرگواران محدود به همین عزاداری نیست، بلكه با ابراز شجاعت و مردانگی در مبارزه با ستمگران عملا به شجاعان و مردان راه خدا اقتدا كرده اید.


سر دسته ی قمه زنها به آنان پاسخ می دهد: «آقا جان! اولارین توفنگی وار، آدامی اولدرللر» یعنی آقا جان، آنها تفنگ دارند و آدم را می كشند! [23] .

بدین ترتیب آنها عزاداری شان را می كنند و روسهای تزاری هم جنایتشان را، كه اگر فلسفه ی چیزی ادراك نشود، صورتی خواهد بود بی محتوا. ملای رومی در ضمن داستانی این حقیقت را بیان كرده است: [24] .



روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاكیه اندر تا به شب



گرد آید مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم



ناله و نوحه كنند اندر بكا

شیعه عاشورا برای كربلا



بشمرند آن ظلمها و امتحان

كز یزید و شمر دید آن خاندان



نعره هاشان می رود در ویل و وشت [25] .

پر همی گردد همه صحرا و دشت



یك غریبی شاعری از ره رسید

روز عاشورا و آن افغان شنید



شهر را بگذاشت و آن سو رای كرد

قصد جست و جوی آن هیهای كرد



پرس پرسان می شد اندر افتقاد [26] .

چیست این غم، بر كه این ماتم فتاد؟



این رئیس زفت باشد كه بمرد

این چنین مجمع نباشد كار خرد



نام او و القاب او شرحم دهید

كه غریبم من، شما اهل دهید



چیست نام و پیشه و اوصاف او؟

تا بگویم مرثیه ز الطاف او



مرثیه سازم كه مرد شاعرم

تا ازینجا برگ و لالنگی [27] برم



آن یكی گفتش كه هی دیوانه ای

تو نه ای شیعه، عدو خانه ای



روز عاشورا نمی دانی كه هست

ماتم جانی كه از قرنی بهست؟



پیش مؤمن كی بود این غصه خوار؟

قدر عشق گوش عشق گوشوار [28] .



پیش مؤمن ماتم آن پاك روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح



گفت آری لیك كو دور یزید

كی بدست این غم، چه دیر اینجا رسید؟



چشم كوران آن خسارت را بدید

گوش كران آن حكایت را شنید



خفته بودستید تا اكنون شما

كه كنون جامه دریدیت از عزا؟



پس عزا بر خود كنید ای خفتگان

زآن كه بد مرگیست این خواب گران



روح سلطانی ز زندانی بجست

جامه چه درانیم و چون خاییم دست؟






چون كه ایشان خسرو دین بوده اند

وقت شادی شد چو بشكستند بند



سوی شادروان [29] دولت تاختند

كنده و زنجیر را انداختند



روز ملكست و گش [30] و شاهنشهی

گر تو یك ذره ازیشان آگهی



ور نه ای آگه برو بر خود گری

زآن كه در انكار نقل و محشری



بر دل و دین خرابت نوحه كن

كه نمی بیند جز این خاك كهن



ور همی بیند، چرا نبود دلیر

پشتدار و جانسپار و چشم سیر؟



در رخت كو از می دین فرخی

گر بدیدی بحر، كو كف سخی؟



آن كه جو دید، آب را نكند دریغ

خاصه آن كو دید آن دریا و میغ [31] .



هر كه از آن دریای معرفت جرعه ای بیاشامد سرمست می شود و حریت و كرامت و عزت و شجاعت و استقامت و سخاوت در او جلوه می كند كه مدرسه ی حسینی مدرسه ی اتصاف به كمالات انسانی است.

«حسین (ع) به ما آموخت چگونه به اصول گردن نهیم و چگونه پاسداری كنیم.

و به ما آموخت چگونه عقیده را مقدس بداریم و چگونه از آن به دفاع برخیزیم.

و به ما آموخت چگونه مردن را، همان گونه كه آموخت چگونه بزرگوارانه و با كرامت زیستن را.

و راه جاودانگی معنوی و مردمی را از راه درست خود ترسیم كرد.

پس بر او سلام باد روزی كه می میرد و روزی كه زنده برانگیخته می شود.» [32] .



[1] ن. ك: حديث جنود عقل و جهل: ابوجعفر محمد بن يعقوب الكليني، الكافي، صححه و علق عليه علي اكبر الغفاري، دارالكتب الاسلاميه، طهران، 1388 ق، ج 1، صص 23 -21.

[2] مجله ي الغري، چاپ نجف، شماره ي ماه ربيع الاول، 1381 ق. به نقل از محمدرضا حكيمي، قيام جاودانه، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373 ش. ص 87.

[3] «خافقين» به معناي مشرق و مغرب، خاور و باختر است. محمد معين، فرهنگ فارسي، چاپ چهارم، انتشارات امير كبير، 1360 ش. ج 1، ص 1390.

[4] فريدالدين ابوحامد محمد بن ابي بكر (عطار نيشابوري)، خسرو نامه، به تصحيح و اهتمام احمد سهيلي خوانساري، انجمن آثار ملي، تهران، 1339 ش. ص 25.

[5] ابومحمد احمد بن اعثم الكوفي، الفتوح، دارالندوه الجديده، بيروت، ج 5، ص 33؛ ابوالمؤيد الموفق بن احمد الحنفي المعروف باخطب خوارزم (الخوارزمي)، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق محمد السماوي، مكتبه المفيد، قم، ج 1، ص 189؛ ابوجعفر محمد بن علي بن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق. ج 4، ص 89.

[6] القاضي نورالله الشوشتري، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعليقات السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، مكتبه المرعشي النجفي، قم، ج 11، ص 601.

[7] ابوبكر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه الكوفي، المصنف في الاحاديث و الاثار، تحقيق و تعليق سعيد محمد اللحام، الطبعه الاولي، دارالفكر، بيروت، 1409 ق. ج 7، ص 515؛ ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشيباني، مسند احمد ابن حنبل، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 4، ص 172؛ ابوعبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، الادب المفرد، الطبعه الاولي، دار مكتبه الحياه، بيروت، 1980 م. ص 77؛ ابوعبدالله محمد بن يزيد القزويني المعروف بابن ماجه، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1395 ق. ج 1، ص 51؛ ابوعيسي محمد بن عيسي بن سوره الترمذي، سنن الترمذي، دارالفكر، بيروت، ج 5 ص 617؛ ابوالحسن احمد يحيي البلاذري، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهيل زكار، رياض زركلي، دارالفكر، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 359؛ ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمي، شرح الاخبار في فضائل الائمه الاطهار، الطبعه الاولي، دار الثقلين، بيروت، 1414 ق. ج 3، ص 88؛ ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاكم النيسابوري، المستدرك علي الصحيحين، دارالمعرفه، بيروت، ج 3، ص 177؛ ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمة في معرفه الائمه، مكتبه بني هاشم، تبريز، 1381 ق. ج 2، ص 10؛ نورالدين علي بن ابي بكر الهيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دارالكتاب العربي، بيروت، 1402 ق. ج 9، ص 181؛ جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر السيوطي، الجامع الصغير في احاديث البشير النذير، الطبعه الاولي، دارالفكر، بيروت، 1401 ق. ج 1، ص 575.

[8] ابوبكر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه الكوفي، المصنف في الاحاديث و الاثار، تحقيق و تعليق سعيد محمد اللحام، الطبعه الاولي، دارالفكر، بيروت، 1409 ق. ج 7، ص 515؛ ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشيباني، مسند احمد ابن حنبل، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 4، ص 172؛ ابوعبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، الادب المفرد، الطبعه الاولي، دار مكتبه الحياه، بيروت، 1980 م. ص 77؛ ابوعبدالله محمد بن يزيد القزويني المعروف بابن ماجه، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1395 ق. ج 1، ص 51؛ ابوعيسي محمد بن عيسي بن سوره الترمذي، سنن الترمذي، دارالفكر، بيروت، ج 5 ص 617؛ ابوالحسن احمد يحيي البلاذري، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهيل زكار، رياض زركلي، دارالفكر، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 359؛ ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمي، شرح الاخبار في فضائل الائمه الاطهار، الطبعه الاولي، دار الثقلين، بيروت، 1414 ق. ج 3، ص 88؛ ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاكم النيسابوري، المستدرك علي الصحيحين، دارالمعرفه، بيروت، ج 3، ص 177؛ ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمة في معرفه الائمه، مكتبه بني هاشم، تبريز، 1381 ق. ج 2، ص 10؛ نورالدين علي بن ابي بكر الهيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دارالكتاب العربي، بيروت، 1402 ق. ج 9، ص 181؛ جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر السيوطي، الجامع الصغير في احاديث البشير النذير، الطبعه الاولي، دارالفكر، بيروت، 1401 ق. ج 1، ص 575.

[9] ابوبكر محمد بن عبدالله المعروف بابن العربي، عارضه الاحوذي لشرح صحيح الترمذي، دارالكتاب العربي، بيروت، ج 4 ص 339؛ محمد عبدالرؤوف المناوي، فيض القدير، شرح الجامع الصغير للسيوطي، دارالفكر، بيروت، 1391 ق. ج 3، ص 387.

[10] امام روح الله خميني، صحيفه ي نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 -1361 ش. ج 4 ص 100.

[11] امام روح الله خميني، صحيفه ي نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 -1361 ش. ج 7، ص 36.

[12] امام روح الله خميني، صحيفه ي نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 -1361 ش.، ج 13، ص 158.

[13] ن. ك: سيد جعفر شهيدي، پس از پنجاه سال، چاپ اول، انتشارات امير كبير، 1358 ش. صص 17 -13؛ همو، تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، چاپ اول، مركز نشر دانشگاهي، 1362 ش. صص 205 -203.

[14] «يزدان» به حروف ابجد مي شود 72 و مراد آن است كه ياران حسين (ع) هفتاد و دو نفر بودند.

[15] محمد اقبال لاهوري، كليات اشعار فارسي، با مقدمه ي احمد سروش، كتابخانه ي سنائي، تهران، 1342 ش. ص 75.

[16] «بيضه» به معناي زمين هموار و بي گياه است كه نام يكي از منزلگاههاي به سوي كوفه بوده است. اين منزلگاه كه ميان «واقصه» و «عذيب» قرار داشته بركه اي متعلق به «بني يربوع» بوده است. ر. ك: شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت الحموي، معجم البلدان، دار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، 1408 ق. ج 1، ص 532.

[17] احتمال دارد كه امام حسين (ع) اين مطالب را به صورت سخنراني در منزل «بيضه» ايراد كرده باشد و نيز به صورت مكتوبي پس از ورود به كربلا براي سران كوفه فرستاده باشد، چنانكه خوارزمي بر مكتوب بودن آن تصريح كرده است. ن. ك: مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 234.

[18] ابوجعفر محمد بن جرير الطبري، تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الرابعه، دارالمعارف، القاهره، 1979 م. ج 5، ص 403؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ عزالدين ابوالحسن علي بن محمد المعروف بابن الاثير، الكامل في التاريخ، دار صادر، بيروت، 1385 ق. ج 4، ص 48.

[19] صحيفه ي نور، ج 13، صص 154 -153.

[20] صحيفه ي نور، ج 16، ص 208.

[21] صحيفه ي نور، ج 10، صص 31 -30.

[22] ميرزا علي آقا تبريزي مشهور به ثقه الاسلام تبريزي از علماي آذربايجان بود. وي در نظم و نثر فارسي مهارت داشت و از تاليفات او «مرآه الكتب» در اسامي مؤلفات شيعه است. او از مشروطه طلبان و آزاديخواهان بود و در سال 1330 هجري قمري در تبريز به دست روسهاي تزاري به دار آويخته شد. فرهنگ معين، ج 5، ص 413.

[23] محمود عنايت، مجله ي نگين، شماره ي 23، فروردين 1346 ش. ص 2.

[24] جلال الدين محمد بلخي (مولوي)، مثنوي معنوي، به كوشش توفيق- ه. سبحاني، چاپ دوم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374 ش. دفتر ششم، صص 879 -878.

[25] نعره هاي آنان با نفير و افغان به هم مي آميزد. عبدالباقي گولپينارلي، نثر و شرح مثنوي شريف، ترجمه و توضيح توفيق- ه. سبحاني، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374 -1371 ش. دفتر ششم، ص 133.

[26] «افتقاد» به معناي گم شده را جستن است. فرهنگ معين، ج 1 ص 312.

[27] «لالنگ» طعامي است كه مردم فرومايه در مهمانيها بردارند. فرهنگ معين، ج 3، ص 3537.

[28] «قدر عشق گوش عشق گوشوار» يعني آدمي هر اندازه پيامبر (ص) را دوست تر بدارد، حسين (ع) را دوست تر مي دارد. قياس كنيد با ضرب المثل «گوش عزيز است گوشوارش هم عزيز است» (علي اكبر دهخدا، امثال و حكم، چاپ نهم، انتشارات امير كبير، 1376 ش. ج 3، ص 1333(.



رينولد الن نيكسون، شرح مثنوي معنوي مولوي، ترجمه و تعليق حسن لاهوتي، چاپ اول، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374 ش. ج 6، ص 2042.

[29] «شادروان» سراپرده اي را گويند كه در قديم پيش در خانه و ايوان پادشاهان و اميران مي كشيدند. فرهنگ معين، ج 2، ص 1995.

[30] «گش» خوش و خوشي است. فرهنگ معين، ج 3، ص 3321.

[31] كسي كه جويبار را ببيند از آب دريغ نمي كند، مخصوصا كسي كه آن دريا و ابر الهي را ديده باشد. نثر و شرح مثنوي شريف، دفتر ششم ص 134.

[32] عبدالله علايلي، نقد و تحليل تاريخ امام حسين عليه السلام، ترجمه ي سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374 ش. ص 247.